پاییز دلگیر نیست ، دلم گیر پاییز است …
.
.
از مهر که نه ؛ پایـیز از “بی مهری” شروع می شود …
.
.
وقتى به تو فکر مى کنم از آسمان پاییزم بهار مى بارد …
.
.
به سلامتیه اونایی که چهار فصل دلشون برگ ریزوه …
اوناییکه عاشق پاییزن !!!
.
.
ریزش برگ ، مرگ سایه ها …
پاییز ، آغازی از تولد رقصِ رنگ ها …
“شیرین بشارتی”
.
.
خوشحالم که ساعت ها را جلو کشیده اند !!!
حالا یک ساعت کمتر از همیشه نیستی …
.
.
دارد پاییز می رسد ؛ انار نیستم که برسم به دست های تو …
برگم ، پر از اضطراب افتادن !
.
.
توی تقویم ما دو تا بهار از غصه می سوزه
واسه ما اول پاییز ، هنوزم عیـد نوروزه …
پرنده ای پرید ؛ یاد تو افتادم …
پاییز نزدیک است !
.
.
پاییز بیا ، یه نفر اینجاست که تو رو دوست داره هنوز
که چهار فصل دلش پاییزه هنوز
.
.
پاییز مرا عاشق می کند ، باران عاشق تر !!!
حالا تو بگو این باران پاییزی با من چه می کند ؟؟؟
.
.
عادت پرستوها همین است ، پائیز که نزدیک میشود کوچ میکنند و من هر وقت به این کارشان فکر میکنم بی اختیار خنده ام میگیرد به کسانی که این را میدانند و هنوز هم آنها را “پرستوی عاشق” میخوانند !
.
.
بگذر “تـابـستــــــان”
حالم با تو خوب نمی شود ، “پـــاییز” حال مرا خوب می شناسد …
.
.
انتهای این راه درختی ست که پاییز خاطرات را به صورتش سیلی می زند …
.
.
راهی ندارد جز سقوط ؛ برگ پاییزی وقتی می داند درخت عشق برگ تازه ای در دل دارد …
.
.
تا رسیدن پاییز راهی نمانده ، باز من عاشق نگشته ام …
مادرم همیشه می گفت :
“پاییز فصل عاشقی است”
و من بعد از تو از تمام پاییزها جامانده ام …
.
.
پاییز را فراموش مکن آن زمان که جوانه عشق در من روییدن گرفت و من سرشار از عشق تو را می جستم …
آن زمان که چتر پناهگاهمان بود در زیر اشکهای آسمان …
دستانم نبض دستانت را میگرفت تا همراهت باشند …
درختان پچ پچ کنان ندای عشق سر میدادند و برگها چه عاشقانه زمین را بوسه میزدند …
“سمیه علیزاده ”
.
.
برگ پاییزم و خسته دل از باد صبا
باغبان نیز نیامد پی دلداری من
.
.
کلاغ ها گرچه سیاهند و آوازشان خوش نیست اما آنقدر باوفایند که شاخه های خشک درختان را در فصل سرد پاییز تنها نمیگذارند …
.
.
دارد پاییز می رسد …
همچو برگ پاییزی مضطرب از افتادن از شاخه درخت
نگران افتادن از چشمانت …
.
.
پاییز نزدیکه ، هوا بارونیه ، بیا زیر چتر خیالم … می رسونمت تا عشــــــــــــق …
شاید این پاییـز ، پاییزی باشه برای شروع با هم بودن …
.
.
نسخه نوشت خدا ؛ پاییز برای عاشقی :
صبح ، ظهر و تمام شب …
.
.
پاییز فاصله سختی ست برای تنهایی و من …
چه بد فراموش کرده بودم که باید به تنهایی بر تنهاییم غلبه کنم !!!
.
.
امان از این بوی پاییز و آسمان ابری که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچکس دیگری ؛ فقط میدانی که هرچه هوا سردتر میشود دلت آغوش گرمتری می خواهد …
.
.
خزان هم بد نیست …
افتادن برگه ا…
خرد شدنشان …
رفتنت …
باران بی تو …
بد نیستند … فقط بوی فاجعه می دهند !
.
.
خدا سنگ تمام گذاشت :
بهار موهایت
تابستان لبهایت
پاییز چشمانت
و زمستان دستهایت
می شود یک سال بی وقفه تو را حس کرد …
هادی رضایی
.
.
رد پای عطر پاییز را میگیرم
کوچه به کوچه
رویا به رویا
در انتهای کوچه باغ به جای خالیت میرسم …
چه سخت است حضور عطر تو میان برگ های پاییز زده !
.
.
حرف تازه ای ندارم …
فقط خزان در راه است …
کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند ، شاید یادت بیافتد جیب هایت را وقتی دست هایم مهمانشان بودند …
.
.
مسافری رسیده از راه با کوله باری از باران و دلتنگی و طنین آرام گام هایش پیچیده در کوچههای شهر …
صدایی میآید این حوالی ؛ صدای قدم های پاییز …
.
.
کاش میشد به جای ساعت ، فصل ها را عقب کشید ؛ آنوقت دوباره تابستان میشد و من برای تو گوشواره های گیلاس می چیدم …
نظرات شما عزیزان:
v\rahim 
ساعت17:31---25 آذر 1391
سلام وب زیبایی داری ماشالله معلومه خیلی براش زحمت کشیدی خسته نباشی ممنون میشم به ما هم سر بزنی اینم وبلاگ خانوم نرگس محمدی دوسداشتی سر بزن[گل][گل]
www.nargesmohamadi1.blogfa.com